معرفی کتاب زام-بی

دارن شان زام-بی

یک بعد از ظهر، مردی که چشم هایی شبیه به جغد داشت، بکی اسمیت را ملاقات کرد و به او گفت که دوران تاریکی در پیش روست. چند روز بعد زامبی ها به مدرسه ی بی حمله کردند و یکی از آن ها قلب او را از سینه اش درید. ولی چون زامبی ها مغز او را نخوردند، بلافاصله بعد از مرگش به زندگی بازگشت، به عنوان یک هیولا.
اکثر زامبی ها ماشین های کشت و کشتاری بی فکر بودند، ولی بعضی از آن ها دوباره  عقلشان را به دست آوردند  و تبدیل شدند به بازیافت شده ها، موجوداتی که می توانستند درست مثل موقعی که زنده بودند، فکر کنند و حرف بزنند. ولی برای این که در همین حالت باقی بمانند، باید مغز انسان می خوردند. در غیر این صورت پس رفت می کردند و دوباره تبدیل می شدند به یک زنده شده ی وحشی….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا