امروز فیلمی را به بوته ی نقد می کشیم که علی رغم پر حرف و حدیث بودن ، زیاد سرو صدا نکرد. ارتش یک نفره! “سوییس آرمی من” در واقع نوعی چاقوی همه کاره ی سوییسی است. چرا چنین لقبی به شخصیت “مانی” داستان ما شد؟ در ادامه با ما همراه باشید.
ژوئن 2016 ، فیلمی روی پرده سینماها رفت که در گیشه ، خبرگزاری ها ، شبکه های اجتماعی سر و صدای چندانی نکرد و به قول معروق ، مثل آثار پر زرق و برق سینمایی دیگر ، نُقل محافل نشد. اما معدود کسانی که فیلم را تماشا – و آن را فهمیدند – واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتند. نباید انتظار داشت که عموم مردم موضوع این فیلم را بفهمند. شاید بخش طنز ماجرا همه گیر تر باشد و وقایعی که حول عشق ، خاطرات گذشته و یادآوری ها انجام می شود به مزاغ همگان خوش ننشیند ، اما همین بخش ها نیز آنقدر با ظرافت خاصی به خورد مخاطب داده می شود که هیچکس دلش نمی آید فیلم را نصفه کاره رها کند.
این داستان ، دوروی مرموز دارد ؛ روی اول اینکه باید منتظر بمانیم تا بفهمیم این دو شخصیت از کجا آمده اند و چرا کارشان به اینجا کشیده است. روی دوم که مخاطب را خود به خود پمجبور به نشستن می کند ، این است که می خواهد بفهمد سرنوشت این دو به کجا ختم می شود.
اما چرا این دو؟
فقط دو بازیگر شاخص می بینیم. نمی توان گفت کدام نقش اصلی و کدام مکمل است. دنیل رادکلیف (مانی) و پُل دانو (هنک) آنقدر در نقششان خوب فرو رفته اند که انگار نه انگار دنیل روزی “هری پاتر” خودمان بوده و پُل در “12 سال بردگی” نقش استیو مک کوییِ انگلیسی را داشت. اما گمان نکنم اتحادیه ی “پر زرق و برق ها” امسال به دنیل رادکلیف ـی که بازی خوبی در یک فیلم 4 میلیون دلاری انجام داده اسکار بدهد!
تا حد امکان سعی بر این داشتم که فیلم را با کمترین میزان لو دادن معرفی و نقد کنم. فیلم از آن دسته آثاری است که باید دیده شود. دیالوگ ها ، بازی ها و اسکرین پلی ، همگی این امکان را به شما می دهند که شخصیتی مشابه خودتان را درون “هنک” و “مانی” کشف کنید. مسلماً پیامی که این فیلم در پی داشت ، به مفاهیم درونی انسان و ابعاد شخصیتی ای که طی سالها تغییر می کند می پرداخت. ابعادی که طی گذر ایام دستخوش تغییرات شده و دستچینی از همه ی احساسات درونی را به ورطه ی عمل می نشاند.
سامان کتال