آیا کسی هست که این فیلم را دیده باشد و جذبش نشده باشد؟ همراه با نشریهی شهر، گریزی به شعبدهی نولان بزنید.
فیلم پرستیژ روایتگر داستان دو شعبدهباز جوان و جاهطلب است که ابتدا همکار و دوست هستند ولی بر اثر سلسله حوادثی که شروعش مرگ اتفاقی همسر یکی از این دو بوده، به مرور تبدیل به دشمنان قسم خوردهی یکدیگر میشوند. رقابت خصمانهی این دو شعبدهباز در دو جبههی شغلی و شخصی به حدی میرسد که پای تمام اطرافیانشان، از رئیس سابق گرفته تا معشوقهها و حتی نیکولا تسلای معروف، را به ماجرا باز کرده و در نهایت به مرگ برخی از این شخصیتها ختم میشود.
همان طور که در ابتدای فیلم میبینیم، هر شعبده سه مرحله دارد؛ مرحلهی اول که سوژهی شعبده را نشان بیننده میدهد. این سوژه میتواند شی، حیوان یا انسان باشد. مرحلهی دوم بلاییست عمدتاً عجیب که سر سوژه میآید. مثلاً سوژه غیب میشود یا قسمتی از بدنش قطع میشود. مرحلهی سوم که به پرستیژ معروف است، مرحلهی اصلی شعبده است. در این مرحله، شعبدهباز با برگرداندن وضعیت به حالت قبل، از مهارتها، شهرت و اعتبار خود اعادهی حیثیت کرده و تحسین بینندگان حاضر را برمیانگیزاند (پرستیژ به معنای اعتبار و حیثیت است). مثلاً اگر انسانی را ناپدید کرده، مجدداً آن را ظاهر میکند.
مطابق انتظار، وقتی نام کریستوفر نولان در تولید یک فیلم دخیل است، تمام منتقدین و بینندگان، سطح انتظارات خود را بالا برده، چیپسها و پاپکورنها را غلاف کرده و با دهانی که به اندازهی چشمانشان باز شده، بدون پلک زدن به پردهی سینما خیره میشوند. این فیلم هم یک شعبده است؛ اما شعبدهی جادوگری به نام نولان! این شعبدهباز دوستداشتنی بریتانیایی، توانست چشمهی جدیدی از هنرش را در قالب فیلم پرستیژ به خورد مخاطبین دهد:
وی ابتدا سوژهها را معرفی میکند؛ یک گروه شعبدهباز که چند دقیقه بعد تجزیه میشود. گروهی که هم یک زن زیبارو و خندان دارد که حواس حاضرین را پرت میکند، هم یک عقل کل باتجربه و کهنهکار دارد که در نقش عروسکگردان عمل میکند، و بالأخره دو مرد جوان جذاب که شیفتهی این حرفه هستند. در اواسط فیلم نیز سوژههایی مانند یک دختر جوانِ حتی جذابتر و زیباتر از زن قبلی و نیکولا تسلای مرموز به این دسته اضافه میشوند.
در مرحلهی دوم، اعمال خارقالعادهی این دو شعبدهباز جوان (بتمن و لوگان معروف!) به تصویر کشیده میشود که شامل درد، خونریزی، رمز و راز، پیچیدگی، خیانت، عشق، جادو و حتی مرگ است. شعبدههایی که تنها به روی صحنه محدود نشده و تمام ابعاد، لحظات و اشخاص حاضر در زندگی رابرت و آلفرد را میبلعند.
و در نهایت، در مرحلهی اصلی و پایانی که همان پرستیژ است، جواب تمام سوالات و عجایب فیلم معلوم میگردد؛ آن هم به شکلی هنرمندانه و نمایشی، یعنی دقیقاً به همان شکلی که مایکل کین به هنرجویانش یاد داده شعبدهها را به پایان برسانند.
این فیلم خصوصیات مثبت بیشماری دارد. از حضور گروه بزرگی از بازیگران حرفهای و نامآشنا گرفته تا داستان قوی و جذابش. موسیقی فیلم هم خوب است ولی در سطحی نیست که بتوان به آن صفت عالی را نسبت داد. کارگردانی، بازیگردانی و ایفای نقشها نسبتاً بینقص است. در سیر داستانی؛ ورق، بارها و بارها برمیگردد، قدرت دائماً دست به دست میشود و جاها عوض میشوند.
در فیلم اشاره میشود که شعبده باید باورپذیر و تأثیرگذار باشد. نباید حضار را به این فکر بیندازد که حقه و کلک است، باید رویش مانور داده شود و به خوبی عرضه شود. نولان هم پرستیژ را با همین خصوصیات ساخته است. شخصیتها به شکل باورپذیری معرفی و طراحی میشوند؛ به خصوص شخصیت تسلا که کاملاً از نظر ظاهر، لهجه، صحبت و طرز فکر مانند تسلای واقعی به نظر میرسد و گویا یک مستند است نه یک فیلم سینمایی. تسلایی که اختراعات و ابتکاراتش در علم، مانند جادو و شعبده به نظر میرسید و چندان هم عجیب نیست که شخصیتهای داستان، برخی از شعبدهها را با الهام از آزمایشات تسلا انجام میدهند.
پرستیژ؛ همان طور که از نولان انتظار داریم، فیلمی تماشایی، محکم و کوبنده است ولی میتوان ادعا کرد که کمی (و فقط کمی) نسبت به آثاری مانند سهگانهی بتمن یا اینسپشن (تلقین) سنگینتر، دیرهضمتر و با سروصدای کمتر است و همچنین باید قبول کرد که شاخصترین فیلم این نابغه محسوب نمیشود. فیلم یک ایراد بزرگ دارد و یک ایراد ریز؛ ایراد درشتش این است که وقایع داستانی فیلم بسیار نامنظم و درهم به تصویر کشیده شدهاند، به شکلی که بسیاری از بینندگان، بار اول متوجه تمام داستان نشده و ممکن است در میانه و اواخر فیلم گیج شوند. ایراد جزئی هم به این برمیگردد که بعضی از شعبدههای نشان داده شده در فیلم، به گونهای هستند که اگر یکی از تماشاگران صحنه هوس کند برای بار دوم به تماشای آن شعبده برود، دست شعبدهباز برایش رو میشود. و این به نظر ما ضعف سناریوی فیلم است.
ولی اگر چشممان را به روی این یکی دو ضعف کوچک و بزرگ ببندیم، با فیلمی مواجهیم که رنگآمیزی تیرهی فیلمهای تیم برتون را به جذابیتهای بیشمار سینمای نولان اضافه کرده و بیننده را کاملاً در فضای تیره و تار خودش غرق میکند. پرستیژ فیلمی غمگین و افسرده (کمی شبیه جو غمآلود فیلم ممنتو محصول سال 2000 از همین کارگردان که خوشبختانه قرار است خود نولان آن را بازسازی کند) است که عواقب جاهطلبی بیش از حد و ترجیحِ کار به خانواده و دوستان را به تصویر میکشد، پایان شادی ندارد، شخصیتهایش گولهی نمک نیستند، خبری از شاهزاده و ملکه و پادشاه و قصر طلایی و کالسکهی زرین و پری مهربون نیست، با ابرقهرمان بیگانه است. این دستپخت کریستوفر نولان، از آن غذاها نیست که برای دیدنش بینیمان را به شیشهی رستوران بچسبانیم و برای چشیدنش روزی چند بار پولهای موجود در جیبمان را بشماریم. ولی از آن طرف در مقابل وسوسهی میل کردنش نمیتوانیم مقاومت کنیم. و پس از خالی شدن بشقاب هم نمیتوانیم ادعا کنیم که خوشمزه نبوده و از خوردنش لذت نبردهایم و دیگر این غذا را سفارش نخواهیم داد.
به عنوان نتیجهگیری میتوان گفت فیلم پرستیژ فیلمیست که ارزش چندباره دیده شدن را دارد. شاهکار قرن نیست ولی لذت تماشایش تا مدتها زیر دندان (در این جا چشم!!) شما میماند. اگر شما هم این فیلم را دیدهاید، خوشحال میشویم که نظرتان را در موردش بخوانیم و بدانیم.
فیلم خیلی جالبیه
من برای دومین بار که دیدم تازه فهمیدم فضیه از چه قرار بوده
سلام. پس کامل متوجه میشید و تجربه کردید که چرا گفتم ممکنه آدم دفعه ی اول یکمی گیج بشه و متوجه تمام جزئیات داستان نشه
عالی بود. دوس داشتم. دوبار دیدم. و دوس دارم بازم ببینم. واقعا خط داستانی پیچیده ای داره. جالبه من نمیدونستم نولان ساخته. الان بیشتر عاشقش شدم. بازیها فوقالعاده بود و همین طور سوژه
سلام. با تک تک صحبتای شما موافقم 😀
به نظر من در کارهای کریستوفر نولان یه جور تضاد بین پیچیدگی و سادگی وجود داره که وقتی بیننده پیچیدگی های فیلم رو می بینه معمایی در ذهنش ایجاد میشه و از شدت حیرت دهانش باز میمونه و هر بار در طول فیلم جواب معما به تصویر کشیده میشه و سادگی موضوع درک میشه بیننده لبخند رضایت به لبش میشینه… واسه همینه که فیلم های این کارگردان برای بیننده هایی که دوست دارند در فهم داستان به چالش کشیده بشن جذابه
سلام. منم کامنت شما رو سه بار خوندم تا متوجه منظورتون شدم 😀
میشه گفت نولان در خلق پازل های داستانی خیلی موفقه. موفق تر از دیگر سینمایی های تاریخ این هنر
به پای انسپشن نمیرسه
سلام. باید دید از چه نظر. چون سلیقه ایه. اینسپشن پیچیده تره، شاتر آیلند فضای تیره و تار و روانشناختی داره، پرستیژ فانتزی تره. کلا از همه شون میشه لذت برد و بارها نگاه کرد.
این فیلم فوق العاده ترین کار نولان بود. محشر بود
سلام فیلم عالی بود. فقط یه سوال خیلی ذهنمو درگیر کرده. اینکه اونی که گره دست اون دختره رو تو اول فیلم عوض کرد که باعث مرگش شد، آلفرد بود یا برادرش؟ این خیلی برام ایجاد سوال کرده چون تو خاطراتش گفته بود من بهش گفتم نمیدونم چه گره ای زدم و راستشو گفتم.
سلام. فکر کنم برادرش بود. الان خیلی دقیق فیلم رو یادم نمیاد ولی تا جایی که یادمه برادرش گره رو عوض کرد و واسه همینم گفت نمیدونم چه گرهی زدم چون خودش نزده بود.
سوالی که برای من اصلا هضم نشده اینه که کلید معمای بوردن کلمه ی تسلا بود که باعث شد انجیر بره آمریکا و بعدش انجیر به الی میگه که تسلا یک دستگاه برای همکار من ساخته و حالا منم میخوام که یکی هم برای من بسازه . پس یعنی تسلا دستگاه کپی رو قبلا ساخته بوده برای بوردن . حالا سوال اینجاست که اگر تسلا قبلا برای بوردن دستگاه کپی رو ساخته چرا برای ساخت مجددش دچار مشکل میشد و هی پروژه عقب میوفتاد . دومین سوال اینکه آیا بوردن با دستگاه کپی خودشو یک بار ساخته بود و با اومثل یک برادر دوقلو زندگی میکرد یا اینکه کلا برادر دوقلوش بوده . و سوال سوم اینکه اگر برادر دوقلوی همسانی داشته ! چه احتیاجی به تسلا داشته که او کلید اسرارش بشه !
سلام. متأسفانه جزئیات فیلم رو دقیق و کامل یادم نمیاد. فقط جواب سوال دوم رو میتونم بدم که واقعا دو تا برادر دوقلو بودن. سوال سوم هم به نظرم جوابش اینه که چون نمیخواست کسی از دو قلو بودنش باخبر بشه، مجبور بود جوری زندگی کنه که انگار برادر نداره. سوال اول رو نمیتونم پاسخ قطعی بدم.
از لحاظی پیچیده و لحاظ دیگر بسیار ساده بود بهد از پنجمین بار تازه گرفتم موضوع چیه ههههه
مرسی از نظرت
از بین فیلمایی ک از نولان دیدم این افتضاح ترین بود
اسم ها رو به زور تو پنج دقیقه اخر بالاخره حفظ کردم
ترتیب زمانی هم نداشت
اصلا هم تاثیرگذار نبود
خط داستانیشم جذاب نبود. به هر حال سلیقه منه و ب طرفدارای فیلم توهینی ندارم:|
سلام. این عدم ترتیب زمانی و پیچیده بودن خط داستانی که از نظر شما نقطه ضعف محسوب میشه، ممکنه از نظر بقیه امتیاز مثبت به حساب بیاد. ولی متوجه هستم که با یک بار تماشای این فیلم نمیشه لذت و سرگرمی کافی رو برد.
فیلمه خیلی قشنگی بود من که عاشقش شدم،حتما همتون فیلمای خیلی معروف مثل اینسپشن و فایت کلاب و پالپ فیکشن و… رو دیدید پس پیشو اد میکنم فیلم worriorرو ببینید که تام هاردی توش درخشید
سلام. حتما پیشنهادتون برای همه مفیده. تشکر