در این مطلب، نقد و بررسی کوتاهی را بر کتاب شهرمارها از مجموعه ی پرطرفدار سه گانه شهر خواهیم داشت. همراه ما بمانید!
پیش زمینه
سومین کتاب از مجموعهی سهگانه شهر اثر دارن شان، اثری کمتر سورئال، هیجانانگیز و غیر قابل قیاس با داستانهای دیگر این نویسنده بود. حتی این کتاب را نباید با دوجلد قبلیاش نیز مقایسه کرد، چرا که مجمع مردگان (تجارت مرگ) و افق دوزخ، هردو روایتگر داستان دو شخصیت اصلی ماجرا بودند که قرار بود در کتاب آخر، به یکدیگر گره خورده و داستان را بهصورت ترکیبی رقم بزنند. اما شهر مارها، یک قصهی ترکیبی از دو شخصیت ذیل بود که پیوندهایشان را بازگو میکرد.
آخرش چی میشه؟
فضایی که بر شهر مارها حاکم بود، فضایی اکشن و تقریباً غیرفانتزی تلقی میشد که تنها در قسمتهای جزئیِ متن میتوانستیم صحنهی سورئالیستیک پیدا کنیم، زیرا از همان ابتدای داستان و نقطهی آغازینِ رسیدن به هدفِ کلی این مجموعه، میتوانستیم حدس بزنیم که در انتهای کتاب، با یک هپی اِندینگ مواجه شویم؛ پایان خوشی که معمولاً در فیلمها و سریالهای ایرانی اتفاق میافتد و در نهایت به عروسی ختم میشود. اما با این تفاوت که اینجا، نویسندهی ما دارن شان بود. کسی که مو بر تنها سیخ میکند و حس مورمور شدن را در آدم پدید میآورد.
(قضاوت چگونگی خاتمه پیدا کردن این کتاب و کل مجموعهی سه گانهی شهر را به عهدهی خود شما خوانندهی محترم میگذاریم. لطفاً در بخش نظرات، دیدگاههای خودتان را حتماً برای ما شرح دهید.)
دغدغه مندی
معماهای داستان هم میتوان گفت درگیر کننده نبودند و برخلاف افق دوزخ و مجمع مردگان، این معماها نبودند که خواننده را پای کتاب مینشاندند – زیرا خوانندهی کتابهای دارن شان مطمئن است که تردستیهای این نویسنده او را میخکوب میکند – ، بلکه چگونگی به پایان رسیدن کتاب بود که اینجا اهمیت داشت. معماهای چگونگی پیدا کردن بیل، چگونگی اطلاع کسب کردن از کاپاک رایمی مفقود و چگونگی دسیسهچینی علیه ویلاکسها مسائلی بودند که به نوعی دغدغهی خواننده محسوب میشدند، اما این خواننده همواره دغدغهی بزرگتری داشت؛ اینکه آیا بازهم این کتاب با پایانی شوکآور و متحیر کننده تمام میشود و یا سرنوشتی مانند مجموعهی زام- بی دامنگیر انتهای داستان میشود و تمام اِپیلوگهای به یاد ماندنی (مثل دیموناتا و حماسهی دارن شان) از یاد و خاطر مخاطب پر میکشد و میرود.
مِن حیث المجموع
در مجموع باید گفت که کتاب شهر مارها با اینکه بدنهی خوب و قابل قبولی داشت، اما در عین حال، پایانی غریب داشت که البته با پیشزمینهای که از ابتدای داستان نیز همراه ما بود، منطقی به نظر میرسید. هیچگاه نمیتوان شهر مارها را با دو زنجیر قبلیاش یعنی مجمع مردگان و افق دوزخ مقایسه کرد. شهر مارها فضای متفاوتی داشت و گویی در دنیای دیگری روایت میشد. شاید، شاید میتوانست بهتر باشد اما نشد. شاید به جای اینکه لقب “قابلقبول” را کسب کند، میتوانست عنوان یک داستان ماورائی را به خود اختصاص دهد. ولی با اینحال، اگر صفحهی آخر این کتاب را فاکتور بگیریم، مجموعهی سه گانهی شهر، اثری راضی کننده و پر چالش بود که تمام معادلات را به هم ریخت، چه خوابها که از چه چشمهایی نگرفت و چه زندگیهایی که بر پایهی آن سپری نشد.
منتظر نظرات شما زیر همین پست هستیم. شما می توانید دیدگاه های خود را در رابطه با کتاب، نویسنده، مترجمان و … مطرح کرده و هر سؤالی داشتید بپرسید.
شهر مارها هم خیلی خوب ولی برای پایانش انتظار یه پایان بهتر داشتم نه اینکه همه چیز خوب و تو ارامش تموم شه
سلام.وقتتون بخیر.من دنبال یه کتاب خوب فانتزی میگردم که ترسناک و هیجانی باشه مثه کتابای دارن شان.میشه نویسنده یا کتاب که شبیه ایشون باشه معرفی کنید؟(هم فانتزی هم ترسناک و هیجانی)
سلام به شما و ممنون. به نظرم مجموعه ی نایت ساید (اثر سیمون آر.گرین) میتونه گزینه ی خوبی برای شما باشه. ضمن اینکه من بهتون پیشنهاد میدم کتاب “آسمان فرو میریزد” اثر سیدنی شلدون را هم بخوانید.