معرفی فیلم و سریالنقد فیلم و سریال

همه ی ما Revenant هستیم

همیشه برای انتقام گرفتن یک جرقه ی خیلی کوچک هم کافیست. انتقام باعث یک بهبود سریع می شود. خشم باعث می شود درد ها نادیده گرفته شود. وقتی هدف انتقام گرفتن باشد ، بدنِ متلاشی و دست و پای علیل هم مانعت نمی شوند. چه بدتر وقتی که انتقام خون فرزندت باشد! در آمیخته با حس غریبی از عشق از دست رفته و مرگ فرزند بی مادر! چه خونین انتقامی شود!

 

 

از دقیقه ی 6 ، باید دست آلخاندرو گنزالس ایناریتو را بوسید! او آنقدر فیلم را خوب شروع کرده که آدم دلش نمی آید پلک بزند! صحنه ی درگیری ها که آغاز می شود ، یک آشوب نیز در دل ما برپا می شود. اسکرین پِلی های متنوع و فوق العاده ای که در این پلان ها بکار گرفته شده ، با توجه به طراحی صحنه و لباسی که کاملاً درخور فضاسازیِ ایجاد شده است ، آشوبِ ایجاد شده در دل بیننده را افزایش می دهد.

تام هاردی بازیگری است که اگر بخواهد نقش منفی بازی کند ، واقعاً حرص آدم را در می آورد! علی رغم بازی بسیار ستودنی لئوناردو دی کاپریو و سختی هایی که در طول فیلمبرداری متحمل شد ، بنده نقش تام هاردی را خیلی بیشتر از یک بازیگر مکمل ارزیابی میکنم. چرا که هر قدر دی کاپریو (گلس) در عروج داستان نقش داشت ، به همان میزان ، تام هاردی (فیتز جرالد) با نقش منفورش ، حس همذات پنداری و انتقام را به موازات “گلس” در بیننده نیز تقویت می کرد. او آنقدر نقش بدش را خوب بازی کرد که همه از او متنفر شدیم!

نبرد “گلس” با خرس ، یکی از دیدنی ترین جلوه های ویژه بود که با یک گریم فوق العاده برای دی کاپریوی زخمی ، طبیعی تر از همیشه جلوه می کرد. آنقدر خوب که همه برای “گلس” تأسف خورده و با آه کشیدنمان با او ابراز همدردی کنیم.

لوکیشن های فیلمبرداری بسیار هوشمندانه انتخاب شدند و دست کارگردان باز بود تا هر از چندگاهی ، یک بسته از طبیعت بکر برای ما بگیرد و ما را محو این جاذبه های طبیعی کند (و البته به مدت زمان فیلم بیافزاید).

عشق به خانواده در “گلس” موج می زد ، و به زعم بنده ، تنها دلیل اصرار “گلس” برای خونخواهی ، راضی کردنِ روح همسرش – مادر فرزند به قتل رسیده اش – بود. همسری که همواره او را در خواب می دید و خاطرات گذشته برایش تداعی می شد.

به نظرم تنها نقطه ضعف فیلم ، کِش دادن برخی صحنه ها و وقایع بود. علیرغم اینکه هیچ کلیشه ای در کار نبود ، اما بیننده باید خیلی منتظر بماند تا ببیند «آخرش چه می شود؟» همینجاست که بیننده ی مشتاق و کم حوصله ی پای تلویزیون یا کامپیوتر ، مجبور شود قسمت هایی از فیلم را Forward کند. فیلم کم دیالوگی است ولی چند دیالوگ معرکه داشت که سالها می تواند بعنوان نقل قول در شبکه های اجتماعی و ضرب المثل ها سر زبان باشد.

مثلاً جایی که فیتز جرالد (تام هاردی) می گفت : # وقتی پدرم توی گودال لجن افتاد و نجات پیدا کرد ، همون لحظه ایمان آورد که خدا رو دیده. اونم به شکل یه سنجاب!

یا : دیالوگ معروف داستان : # موقع طوفان ، اگه به تکون خوردن شاخه های درخت نگاه کنی ، مطمئنی که سقوط میکنه. اما اگه به تنه اش نگه کنی ، استوار بودنشو می بینی.

چرا همه ی ما به نوعی Revenant هستیم؟

همه ی ما روزی چیزی داشتیم. چیزی که از ما گرفته شد. چیزی که بخاطر بدست آوردنش زحمت ها کشیدیم و با از دست دادنش تا سرحد مرگ رفتیم اما نمردیم. نمردیم و زنده ماندیم تا با “همه ی آنچه برایمان باقی مانده” به جنگ روزگار برویم. جبران کنیم. انتقام بگیریم. تلافی کنیم. از نو بسازیم. میراثی دست نیافتنی بسازیم و تلاش کنیم بعد از ما ، از دست رفته تلقی نشود.

سامان کتال

سامان (ادمین نشریه)

مترجم کتاب های فانتزی - عاشق فیلم و سریال و کتاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا