نقد و بررسی کتاب

نقدی بر سه گانه شهر (بخش اول)

نگاهی به دو کتاب اول مجموعه ی سه گانه شهر

نویسنده : سامان تقوا معصومی

 

 

توجه : این مطلب ممکن است بخشی از داستان را لو بدهد.

Spoiler Alert!!

وقتی کاپاک ریمی وارد شهر شد ، اولین موضوع عجیبی که سر راهش قرار گرفت ، روحانی به ظاهر کوری بود که او را با دست نشان داد. داستان به گونه ای پیش رفت که کاپاک متوجه شد پل بین حافظه گذشته و الآنش از هنگام ورود به شهر نابود شده و حتی شاید بهتر است بگوییم ساخته نشده بود. کاپاک شخصیت بسیار محجوبی داشت و همچنین انسانی ساده و خوش فکر بود.

نویسنده ای که همه ی ما او را می شناسیم و به نوشته هایش اعتقاد داریم در هر دوجلد در رابطه با کاردینال زیاد ننوشت. کاردینال فرد خشمگین و خرفتی که در ابتدای صفحات جلد اول معرفی شد. اما طرز صحبت ها با کاردینال به گونه ای پیش می رفت که با شخصیتی که دارن از او معرفی کرده بود در تضاد بود و حتی در جلد دوم ، ما شاهد این بودیم که در برابر آل جیری تسلیم هم می شد.

در جلد 1 و 2 شاهد بسیاری سؤالها بودیم که داستان بر پایه ی طرح این سوالات چرخید. لیست ” آیوامارکان”  که بسیاری از شبهات در جلد 1 معطوف به وجود ناشناخته این لیست بود ، درجلد نخست نتوانست جواب کاملی به پرسش های ما بدهد. اما در جلد  دو ، منشاء قدرت نامعلوم کاردینال مشخص شد. ویلاکس های عجیب و غریب (گداهای کوری که اغلب هنگام موج زدن ابرهای سبز بیرون می آمدند).

در جلد دوم ، حین تحقیقات آل جیری بسیاری از سوالات مطرح شد و بیشتر با این گداهای کور آشناشدیم و متوجه شدیم که خود شخص کاردینال مهره ی شطرنجی بیش نبود. ظرافت کار ، جایی بود که در عین سادگی ، شخصیت جالبی برای گداها توسط نویسنده در نظر گرفته شد.

شاید بتوان گفت که این کتاب در ترادف با رمان دموناتای  دارن شان می باشد. به یاد داریم که در آن کتاب از سه نفر به عنوان یک سلاح یاد شد. اسلحه هایی که در انتها تبدیل به خدایان شدند و جهان دیگری بوجود آوردند. لیکن در این کتاب از سه نفر برای بوجود آوردن داستانی مشابه اما با درونمایه ای متفاوت تر استفاده شد. این رمان سه جلدی به احتمال زیاد باید دارای سه شخصیت اول باشد.

در دو جلد نخست ، نویسنده داستان  را کاملا بی نقص جلو برد اما در پایان جلد دوم یک نکته وجود داشت : بعد از نابودی دوراک ، تمام افراد حاضر در لیست آیوامارکان از بین رفتند و مِه سبز خاطرات آنها را از خاطر هر آنکه آنان را می شناخت پاک کرد ، اما بیل  پاکار ویمی مخوف را از یاد نبرد. ناگفته نماند که بسیاری از مردم شهر وی را از یاد نبردند اما تنها خاطرات و اسم جزیی از او در خاطرشان بود. با این وجود ، بلایی که پاکار بر سر بیل آورده بود باید از خاطر بیل فراموش می شد اما نویسنده ذهن ما را به سمتی سوق داد که بیل این موضوع را فراموش نکرده است. این یکی از سؤالهای جلد 2 بود که بدون جواب رها شد.

 کتاب در کل کتاب زیبا و خواندنی است و اینک بطور یقین در جلد 3 باید منتظر معرفی شخصیت جدیدی باشیم. ولی آنگونه که مشاهده شد ، ویلاکس ها تمام امورات را در دست دارند. باید مطمئن باشیم که آنها در حال مهیا کردنِ سه خدا –  فرمانروا – ی از پیش تعیین شده هستند.

 امیدوارم از خواندن کتاب لذت ببرید.

سامان تقوای معصومی

سامان (ادمین نشریه)

مترجم کتاب های فانتزی - عاشق فیلم و سریال و کتاب

1 دیدگاه

  1. حقیقتا، اگه جلد ۳ رو خونده باشید متوجه می‌شید که بیل پاکار ویمی رو از یاد برده بود. کار‌هایی که اون باهاش کرده بود رو نه؛ اما می‌تونیم دلیلشو این بدونیم که بخشی از پاکار ویمی هنوز در وجود فرزندانش زنده و حاضر بود.
    ضمنا شباهتی که بین دموناتا و شهر بهش اشاره کردید، خیلی جالب بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا