در این مطلب قصد داریم به قسمت دوم معرفی و بررسی فیلم‌های فانتزی برتر بیست و پنج سال اخیر بپردازیم. در ادامه با نشریه شهر همراه باشید.
چه ما به دنبال راهی برای فرار از دنیای مدرن فعلی‌مان باشیم و چه سعی داشته باشیم آن را درک کنیم، دنیاهایی که در فیلم های فانتزی ساخته می‌شوند موجب انتقال ما به آن دنیاها شده و جوری الهام‌بخش زندگی ما می‌شوند که ژانرهای دیگر توانایی چنین کاری را ندارند. همانطور که ما نگاهی به فیلم‌های برتر بیست و پنج سال اخیر می‌اندازیم، بیایید و نامه‌ی هاگوارتز خود را دریافت کنید، پشت کمد جالباسی‌تان را چک کنید، یا فقط در ایوان جلویی خانه منتظر گاندولف باشید.
بسیارخب، این یک جورایی نامردی به حساب می‌آید چون وقتی می‌گوییم «یاران حلقه» (که یک فیلم است)، در واقع به هر سه فیلم اشاره داریم. به هرجهت، همراه ما باشید. یک هابیت جوان و باغبانش در سرتاسر یک دنیای خطرناک سفر می‌کنند تا حلقه‌ای جادویی را نابود کنند، که نهایت تجسم هرچیز شیطانی است. تالکین این ژانر را با کتاب‌هایش معنا کرد و پیترجکسون ژانر فانتزی را با این اقتباس‌ها. فضای این فیلم آنقدر بزرگ بود که تقریباً به یک کشور برای ساخت آن نیاز بود، و دنیا نیز به این نیاز پاسخ داد. حتی آکادمی بیزار از فانتزی نیز جواب داد. آنها میگفتند انجام چنین کاری ممکن نیست، و تنها پنج دقیقه از اولین فیلم نیاز بود تا متوجه شوند، نه تنها ممکن است، بله قرار است بهتر از هر آن چه رویایش را داشته‌اند، ممکن شود. با استفاده از ترکیب دیوانه‌کننده ای از حقه‌های دوربین های قدیمی و برش های دیجیتالی، جکسون و کمپانی داستان را بیشتر همانند تیکه‌ای از تاریخ گمشده تا فانتزی به نمایش کشیدند. این فیلمها، فیلم‌هایی هستند که به ما آموختند، حتی کوچک‌ترین افراد هم میتوانند آینده را تغییر دهد، که در این دنیا خوبی وجود دارد و ارزش جنگیدن را نیز دارد. این جادوست. این حقیقت است و این . . . ارزشمند است.
داستان دیگری از نیل گیمن، پس می‌دانید که قرار است احتمالاً شاهد داستانی لذت‌بخش باشید. این فیلم در سال 2005 توسط دیو مک‌کین طراحی و کارگردانی شده، این داستان فانتزی یک بار دیگر به ما می‌آموزد که هیچ جا خانه‌ی آدم نمی‌شود. هلنای جوان از کار در سیرک خانواده‌اش خسته شده و به دنبال یک زندگی عادی است. او که خودش را برای وضعیت مریض مادرش مقصر می‌‌داند، به درون دنیای فانتزی رویاگونه‌ای کشیده می‌شود، درست به درون ستیز بین شهر نور و سرزمین سایه. این دنیای فانتزی چیزهای زیادی برای ارائه دادن دارد، برج های پرنده، همزادها، شاهزاده ها و جذابیت قدرت بی‌اندازه. در اعماق داستان جنگ بین نور و تاریکی وجود دارد، و از آن مهم‌تر، تعادل بین این دو.
در سرزمین هیولاها برای تهیه‌ی انرژی روش خاصی وجود دارد، هیولاها با ترساندن بچه‌ها از صدای جیغ آنها انرژی تهیه می‌کنند، البته رئیس کارخانه به هیولاها تلقین کرده که هیچ چیز به اندازه یک کودک خطرناک نیست و حتی یک تماس با آنها می‌تواند باعث مرگ شود. سرانجام روزی یک کودک وارد سرزمین هیولاها می‌شود و همه چیز را به هم می‌ریزد ولی در این بین سالی و مایک کشف می‌کنند که . . .
مدت زیادی است که ماپت‌ها دیگر خودشان را نشان نداده‌اند، چیزی در حدود ۲۰ الی ۳۰ سال، و حالا در سال ۲۰۱۱ آنها دوباره بازگشته‌اند تا یک داستان جالب را برای طرفداران‌شان به تصویر بکشند. داستان بدین شکل است که ماپت‌ها دوباره نمایشی ترتیب می‌دهند تا بدین وسیله سالن نمایشی که متعلق به آنهاست را از چنگال فردی که برای تصاحب آن دندان تیز کرده، نجات دهند…
این فیلم را باید در هالووین دید، یا کریسمس؟ جواب هر دو گزینه‌ست. هر روزی برای دیدن این اثر کلاسیک هنری سلیک که ایده‌ی تیم برتون بود، عالی‌ست. پادشاه کدو در اجرای آیین هالووین بسیار خوب عمل می‌کند، اما اشتیاق به چیزهای بیشتری دارد و شانسش را در کریسمس امتحان می‌کند. وقتی او و ساکنین شیطانی سرزمینش بابانوئل را می‌دزدند و کریسمس را تبدیل به کابوسی کامل می‌کنند، چنین جادو و شبیه‌سازی‌ای از فانتزی واقعاً مبهوت کننده است. و از همه بهتر این که این فیلم موزیکال است، پر از آهنگ‌هایی که چه یک بار چه ده بار و چه صد بار آن را نگاه کنید، در ذهن‌تان می‌ماند.
فانتزی می‌تواند راه فراری برای بیننده مهیا کند، همان طور که ما در فیلم‌های زیادی به این موضوع اشاره کردیم، اما این فیلمی است که شخصیت اصلی آن هم از فانتزی برای فرار از حقایق ترسناک دنیایی استفاده می‌کند، که واقعاً هم در آن زندگی می‌کند. در اسپانیا سال 1944، اوفلیا و مادرش به پیش یکی از پست‌ترین شخصیت های سینما، کاپیتان ویدال شرور فرستاده می‌شوند تا با وی زندگی کنند. اوفلیا در تلاش برای کنار آمدن با ترس‌هایی که او را محاصره کرده، به دنیایی از پریان و خدایان عقب نشینی می‌کند، و جستجویی را شروع می‌کند که پتانسیل آن را دارد تا او و مادرش را از وضعیتشان رهایی بخشد. همه چیز طبق نقشه پیش نمی‌رود، و گهگاهی دنیای فانتزی‌اش نشان می‌دهد که به اندازه‌ی دنیای واقعی بی‌رحم و ترسناک است. باید این فیلم را ببینید تا باور کنید. شاهکار جادویی دیگری از غول این ژانر، گیرمو دل تورو، که باعث می‌شود به چشم ببینیم فانتزی می‌تواند چقدر قدرتمند و انعطاف‌پذیر باشد. دوگ جونز نقش پن را بازی می‌کند، خدایی با این لقب، و قهرمانش را در این امتحان سخت هدایت می‌کند. او گاهی اوقات مهربان، گاهی عصبانی، و در همه حال خبیث است، و آدم هیچ وقت نمی‌فهمد که چه زمانی باید به او اعتماد کند. بدتر از این، شما هیچوقت متوجه نمی‌شوید که آیا او واقعی است یا نه. آن سمت دیگر این سکه‌ی فانتزی، سرجی لوپز یکی از وحشت‌اندازترین ایفای نقش‌ها در نقش کاپیتان ویدال، کسی که طبق نوشته‌ها بدترین فرد زنده‌ی سال 1944 بوده، را به نمایش می‌گذارد. آیا دنیای فانتزی اوفلیا واقعیت دارد، یا فقط چیزی است که او برای تحمل دنیای واقعی‌اش در ذهن خود ساخته؟ فیلم جوابی برای این سوال ندارد، و نباید هم داشته باشد. جواب این سوال به خود بیننده‌ها واگذار می‌شود. به هرجهت، چیزی که بدون سوال مشخص است، درخشش ابدی این فیلم است که حتی از خود فانتزی هم پیشی می‌گیرد و بی‌شک یکی از بهترین فیلم‌هایی است که در این ژانر ساخته شده است.
Pirates of the Caribbean: The Curse of the Black Pearl
ناخدا باربوسا کشتيِ ناخدا جک اسپارو به نام مرواريد سياه را در اختيار میگيرد و بعدا به شهر پورت رويال حمله می‌برد و اليزابت سوان دختر فرماندار را می‌ربايد. ويل ترنر دوست دوران کودکي اليزابت با جک متحد مي شود تا اليزابت را نجات دهند و مرواريد سياه را دوباره به چنگ آورند. اما نفرينی باعث شده باربوسا و خدمه اش براي هميشه در پرتو هر نور مهتابی به اسکلت هايی زنده تغيير شکل يابند…
برای استاد انیمیشن افسانه‌ای هایائو میازاکی آسان است که بر این لیست چیره شود، اما باید تسلط خود بر این لیست را حفظ کنیم. تصاویر فانتزی فراموش نشدنی او معمولاً بهترین چیزهایی که این ژانر در چنته دارد را به نمایش می‌گذارد، و در این فیلمش بیش از همه شاهد چنین چیزی هستیم. در پرده‌ای خلاقانه از انتظارات فانتزی، این فیلم راجع به یک شاهزاده‌ی فانتزی به اسم مونونوکو نیست، بلکه این اسمی است که یکی از قهرمانان فیلم به خودش داده. این کلمه به ژاپنی به معنای روح است و ما متوجه می‌شویم که انتخاب چنین اسمی برای قهرمانی که توسط گرگ‌ها بزرگ شده کاملاً به جاست. داستان بی انتهایی از طبیعت در مقابل عصر صنعتی، فیلم زمینه‌ای را به نمایش می‌گذارد که جنگل در آن می‌میرد، تا جنگلی جدید به جایش ظاهر شود. چرخه‌ی طبیعت ابدی است، و بسیار قدرتمندتر از جاه‌طلبی‌های تیره‌ی بشریت.
بنجامين بارکر آرايشگري است که با همسر و دخترش در لندن زندگي مي‌کند. قاضي تورپين که به همسر او نظر دارد، با ترتيب دادن اتهامي دروغين به بارکر، او راهي زنداني در استراليا مي کند. سال ها بعد بارکر از زندان مي گريزد و در جست‌وجوي زن و فرزندش، با هويتي جديد (سوييني‌تاد) به لندن ساکن مي‌شود. او با خانم لاوت روبه‌رو مي شود که در مغازه‌ي پايين سلماني سابق او بدترين پاي گوشت لندن را مي‌فروشد. لاوت به بارکر مي‌گويد که قاضي تورپين چه بلايي بر سر همسر و فرزند او آورده و بارکر نيز در صدد انتقام‌جويي برمي‌آيد…
شاهکار دیگری از میازاکی، و فیلم فانتزی دیگری راجع به قهرمان جوانی که به دنیای فانتزی کشیده شده است! البته وقتی چنین چیزی را می‌گوییم، منظورمان این نیست که بد است. چیهیرو از خانواده‌اش فرار نمی‌کند؛ او سعی دارد بعد از این که یک جادوگر خانواده‌اش را به خوک‌های بزرگی تبدیل کرده، آنها را نجات دهد. در راه جستجویش، کف حمام های جادویی را تمیز می‌کند، سوار اژدهایی می‌شود که می‌تواند تبدیل به یک پسر شود، و با موجودی کاملاً مرموز به نام بی‌چهره ملاقات می‌کند. انیمیشن میازاکی با این فیلم جهش بزرگ دیگری دارد، نه تنها با تصاویر فانتزی و مرموز بودنش، بلکه با جزئیات کوچکی که به آن پرداخته، مانند برداشته شدن حلقه‌ها توسط دستی سالخورده. در اوایل فیلم، شب همه‌جا را فرا می‌گیرد و کشتی شبح‌زده‌ای به ساحل می‌رسد. نورهای جادویی بالا می‌آیند، و ارواح شروع به حرت به سمت گرمابه‌ی مزبور می‌کنند. لحظه‌ای جادویی است، و همین طور فیلم را در حالتی آغاز می‌کند که شما هم به اندازه‌ی قهرمان جوان آن احساس بودن در شهر ارواح را می‌کنید.
وقتی ما در اتاق نیستیم، عروسک‌هایمان چه می‌کنند؟ این چیزی است که بیشتر کودکان به آن فکر می‌کنند، و طبق معمول پیکسار اینجاست تا با سه‌گانه‌ی شاهکارش جواب این سوال آنها را بدهد. (ما برای این لیست داستان اسباب بازی 3 را انتخاب کردیم، اما به راستی هرکدام از قسمت‌های این سه‌گانه می‌توانست جای این قسمت باشد) زمانی که اسباب‌بازی‌ها دست به دست هم می‌دهند تا به داخل کوره‌ی آتش بیفتند، شما به آنها به عنوان عروسک‌های سخنگو فکر نخواهید کرد. برای لحظه‌ای، ممکن است فکر کنید که شاید فیلم سقوط آنها را به تصویر بکشد. تنها چیزی که راجع به این فیلم به ذهن می‌رسد، «خارق‌العاده» است. در آخر، کودکان با بزرگ شدن اسباب‌بازی‌هایشان را کنار می‌گذارند، درست مانند همان‌کاری که اندی در آخر کرد. او قبل از بسته‌بندی کردن عروسک‌هایش برای هدیه دادن به دختری کوچک که به خوبی از آنها محافظت می‌کند، برای آخرین بار با آنها بازی می‌کند. او به کالج می‌رود، وودی برای آخرین بار با او خداحافظی می‌کند، و این ماییم که پای فیلم به خاطر این اسباب‌بازی‌های احساساتی، سطل سطل اشک می‌ریزیم. به پایان رساندن چنین چیزی آسان نیست.
کدام فیلمها در فهرست ما از فیلم‌های مورد علاقه‌ی شما بوده؟ آیا ما چیزی را از قلم انداختیم؟ اینها انتخاب های ما بودند. انتخاب های شما چیست؟ در نظرات به اطلاع ما برسانید که چه فیلم هایی در فهرست فیلم‌های فانتزی برتر بیست و پنج سال اخیر شما قرار دارد.
سلام. فیلم های عطش به خاطر مضمون انقلابی مورد توجه مردم و منتقدا بوده و حقیقتش خودم لیستی رو ندیدم که این سری فیلم رو به عنوان یکی از ضعیف ترین فیلمها انتخاب کرده باشن. خاطرات خون آشام هم فیلم نیست و سریاله. با شما در موردش موافقم و در آینده که پستی در مورد ضعیف ترین سریالها بذاریم، حتما یکی از گزینه ها همین سریال خواهد بود. با تشکر از پیشنهاد شما
سلام جای فیلمای مسابقات عطش:اشتعال و خاطرات خون آشام خالی بود.
سلام. فیلم های عطش به خاطر مضمون انقلابی مورد توجه مردم و منتقدا بوده و حقیقتش خودم لیستی رو ندیدم که این سری فیلم رو به عنوان یکی از ضعیف ترین فیلمها انتخاب کرده باشن. خاطرات خون آشام هم فیلم نیست و سریاله. با شما در موردش موافقم و در آینده که پستی در مورد ضعیف ترین سریالها بذاریم، حتما یکی از گزینه ها همین سریال خواهد بود. با تشکر از پیشنهاد شما
مقاله خوبی بود
جای هابیت و انیمه brave story خالی بود