معرفی فیلم و سریال

معرفی و نقد فصل دوم Daredevil

چگونه یک سریال ، در خوب بودن (از هر نظر) ، از یک سینمایی پیشی میگیرد؟؟

پاسخ فقط یک کلمه است :

Daredevil

در ادامه با نقد فصل دوم سریال بی باک با ما همراه باشید.

متن حاوی اسپویل است.


فصل دوم با تمامی انتظارات بالایی که یک سال تمام داشتم شروع شد.
حقیقتاً ، فصل اول دِردِویل و دیگر محصول مشترک نتفلیکس و مارول یعنی سریال جسیکا جونز،  از سال پیش ،  تب و تاب طرفداران و دنبال کنندگان این آثار را بسیار بالا برده بود و خوشبختانه به چیزی هم که انتظارش را داشتیم رسیدیم.

اما چه عناصری باعث قدرتمند شدن هر چه بیشتر این فصل شدند؟

به شخصه ، سه عامل بیشتر از عوامل دیگر چشم خودم را گرفت ، که از داستان خوب و از آب و گل درآمده اش را بگیرید ، تا کاراکترها با بازی های فوق العاده قوی و اکشن های بسیار باورپذیری که در حد جیغ های خفیفی که ته گلوی بیننده هنگام تماشا خفه میشد و فرق بین واقعیت و فیلم را از بین میبرد ، همه و همه جذابیت سریال را سه چندان میکردند.

گویی که امسال ، تمامی نویسنده ها دستشان از موضوع خالیست و همگی با هم تصمیم گرفته اند که قهرمانان را به جان هم بیندازند. بتمن مقابل سوپرمن ، قسمت سوم کاپیتان آمریکا و حالا هم دِردِویل. اما باید اعتراف کنیم این ایده در واقع ایده ی بدی نیست ؛ مخصوصاً اگر شخصیت پانیشر ، یک سوی این جریان باشد و چه بهتر که جان برثنال – که بازی خیره کننده ی او را در سریال مردگان متحرک به خاطر داریم – این نقش را بر عهده داشته باشد. چهار قسمت ابتدایی سریال ، اوج انفجار این کاراکتر  بود.  چه از دید شخصیتی و چه از لحاظ جنون کشتن و یا به قول خودش ولع “مجازات کردن”.

در دنیای سینما کم ندیدیم دو قهرمانی که هرکدام به روش خود معتقد به در آوردن دخل آدم بدها هستند. یکی میکشد چون میداند آدم بشو نیستند و دیگری استخوان میشکند چون اعتقاد به شانس دوباره دارد. مردگان متحرک و بتمن نولان هم سند حرفی که میزنیم هستند.

پانیشر


اما بازی خوب برثنال(پانیشر) و چارلی کاکس(دِردِویل) در قسمت سوم ، جایی که شیطان هلزکیچن به زنجیر کشیده شده ، باعث پرت کردن حواس بیننده از دقت کردن به این کلیشه تکراری شده است. چرا؟ چون ما یک شخصیت هیجان انگیز و مرموز تر داریم!
تا دلتان بخواهد این سریال اکشن داشت و اولین جرقه هم درهمان قسمت سوم و در سکانس آسانسور زده میشود. جایی که دردویل با زنجیر لامپ میترکاند و با تفنگ خالی شلیک میکند و درهمان حال از ترسیدن موتورسوارها میخندد!

daredevil

اعتراف میکنم که هر لحظه انتظار داشتم الان است که این صحنه خراب شود و کلیشه ای را به تصویر بکشد (چون اگر خاطرتان باشد در انتهای قسمت دوم فصل قبل هم همچین درگیری داشتیم) اما هر ثانیه که میگذشت متعجب از کارگردانی و تصویر برداری به شیوه ی دوربین روی دست عالی و بهتر از همه این ها اکشن خیلی باورپذیر میشدم و حیرت زده از اینکه چطور قهرمانمان که تا همین یک فصل پیش کتک خورش مقابل جوجه گانگسترها هم ملس بود ، الان یک تنه جلوی این غول ها می ایستد و آخ هم نمیگوید شدم ! اما همین جاست که یک نکته کوچیک از نگاه تیز بیننده  دور نمیماند و آن هم کم نیاوردن نفس شب گردمان است که فقط بین دو راند زد و خوردهایش ، دو ثانیه روی یک نفر مینشیند و جان تازه ای گرفته و سراغ بدتر از اولی ها میرود!

دوباره برگردیم سر داستان که اوج بازی پانیشر را در قسمت چهارم و داخل قبرستان شاهدیم که اشک را از گوشه چشمان بیننده سرازیر کرده و کاری میکند که حتی برای این گنده بک خشن هم اشک بریزیم. بیینده دهانش باز می ماند که آیا این همان آدمی است که پوست دشمنانش را میکند و به سانِ لاشه ی حیوان به قلاب ها آویخته ، بود؟

اما زهر بازی پانیشر فقط برای چهار قسمت اول بود و نویسندگان ، مثل تریلی که تمام چرخ هایش پنچر میشود ، باد بازی عالی فرانک را میگیرند ؛ و انگار فقط برای این وارد سریال شده بود تا هم قهرمان اصلیمان را کتک بزند و هم دیدگاهش را نسبت به لت و پار کردن تبهکاران به چالش بکشد ؛ درست است که چند قسمت بعد ، دوباره جانی به این کاراکتر بخشیده میشود ، اما این کجا و آن کجا؟

بعد از خالی شدن باد فرانک ، “الکترا” وارد ماجرا میشود.

الکترا همان چیزیست که مت لازم دارد. – دلیل دارد که میگوییم “چیز” –  دختری که اگر یک روز کتک کاری نداشته باشد و سر از جاهایی که نباید باشد درنیاورد ، شبش روز نمی شود. برخلاف فاگی که همیشه مشغول سرزنش و غر زدن (که گاهاً اعصاب خورد کن هم میشود) سر مت است ، الکترا کاملا او را درک کرده و هیچ وقت غر نمیزند ، بلکه وکیلمان را دعوت به شب گردی هم میکند.
مت هم برخلاف حرفی که ابتدای آشناییمان نسبت به الکترا میزد ، یک دلش با دخترمان بود ، حتی وقتی کارِن این دو را باهم می بیند ، مت هیچ وقت کارِن را به کناری نمیکشد و جریان را برایش توضیح نمیدهد ؛ که البته اینجا میگوید که خب آن موقع شخصیت شب بیدارش لو میرود ، اما حداقل میتوانست که ناراحت باشد (حتی محض رضای خدا ، میمیک صورتش هم عوض نمیشود) و به همان سرعتی که رابطه اش با دختر بلوند شکل گرفته بود ، سریعتر آن هم نابود میشود. اما این وسط اگر مورداک ، بین شکستن قلب کارن و دنبال کردن کسی که قلبش با اوست یکی را انتخاب میکرد ، مطمئن باشید صحنه ی آخر فیلم غم بارتر هم میشد. سوای این مباحث ، کنار تمام وصله پینه های مادرترزایی که به الکترا دوختیم ، دو ایراد آن را هم بهتر است از قلم نیندازیم :
اول اینکه او هم مثل پانیشر با شیوه های “مرگبار” دخل بقیه را می آورد.

دردویل

و مورد دوم هم کاراکتر سرگردانی که دارد است که از اول تا آخر سریال خودش هم نفهمید که “دقیقاً  میخوام چیکار کنم؟”

شاید بپرسید ایراد اولی چیست؟

ایراد را در لغتی به اسم “تاثیرپذیری” پیدا میکنی. نمونه ی بارز آن هم مت مورداک است. مورداکی که نهایت جرمش شکاندن استخوان لات و لوت ها بود ، آخر فیلم از هدشات های پانیشر لذت میبرد و برای الکترایی که سخت میجنگید تا کشته ای ندهد ، دیگر خنجر فرو کردن در چشم بقیه مهم نبود! چه بر سر نقش اصلیمان آمد؟ آیا کلا از نصیحت بقیه خسته شد؟ یا دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود؟ دلیلش هر چه که باشد ، لطمه ای به داستان میزند.

ذاتاً دِردِویل یک سریال کمیک بوکی است و ماوراالطبیعه بخش جدایی ناپذیر کمیک هاست ، اما با این حال آنقدر واقع گرایانه این داستان را صیقل دادند که اگر وسط کار حتی گربه ای را می دیدیم که سایزیش دو اکس لارج بوده و کمی بزرگتر از سایز نرمال است ، بدجوری توی ذوقمان می خورد ! ولی کاملا اشتباه میکردیم و خیلی راحت با از گور برخواستن نوبو و ذات اصلی “گروه دست” خوب کنار آمدیم. اما کاش به جای نوبو ، شرور دیگری داشتیم. با اینکه یکی از اکشن های زیبای فصل قبل مبارزه با نوبو بود ، اما دیگر خیالمان راحت شده بود که وقتی دفعه اول کتک خورده ، اینبار چرا نخورد؟

حال این یک طرف جریان ، طرف دیگرش هم سنگینی سایه ی فیسک است که باید شخصی با عظمت خودش جایش را پر کند ؛ که تا چهار قسمت اول ، پانیشر خوب این خلاء را پر کرده بود ، به طوری که فراموش کردیم اصلا ویلسون فیسکی هم وجود دارد و داستان کلا ذهنمان را از سمت و سوی یک شرور پرت کرد تا جایی که مبارز عجیب و غریب ژاپنی دوباره پیدا شد و همین کار را خراب کرد.
با اینکه چند قسمتی دوباره ویلسون فیسک را پشت میله های زندان دیدیم که از همانجا هم مشغول انجام دادن کارهایش است ، اما این طرف و آن طرف میله بودن خودش کلی حرف است. نمونه اش هم اجیر کردن نامحسوس فرانک کسل برای یک قتل عام در زندان بود. فرانکی که به تنهایی ده ها نفر را به کام مرگ فرستاد ؛ و چه کام مرگی هم بود که به شخصه خودم و چند تن دیگری که این سکانس را دیدیم ، جز ستایش کردن از خونریزی ها و اکشن فوق العاده طبیعی ، هیچ کلمه ی دیگری نتوانستیم به زبان بیاوریم ، چون پیش از این حتی در بلاک باسترهای عظیم هم شاهد چنین درگیری واقعی نبودیم.
این سریال چندین و چند جا حدس هایی که درمورد بد شدنش را میزدم نقش بر آب کرد ، اولی همان اکشن آسانسور و دومی هم زنده شدن های پیاپیِ نوبو بود که سرانجام ، استیک سالخورده ، جلوی این کلیشه را گرفت.
اما با همه این تعاریفی که کردیم ، چند ایرادی وجود داشتند که اگر نبودند، مطمئنأ این سریال ، تبدیل میشد به بهترینی که در تمام عمرم دیده بودم.
بزرگترین ایرادی که بدجوری توی ذوق میزد ، تدوین واقعا فاجعه بارش بود که خیلی عصبی ام کرده بود و در دو عکس زیر کاملا شاهدش هستید و بیشتر این ها هم وجود داشتند که ما به همین دو بسنده میکنیم :

Daredevil فصل دوم

سوتی سریال

ایراد دوم ، رو شدن کاراکتر آهنگر به دست کارن بود ، هرچند که میدانستیم این اتفاق می افتد ، اما انتظارش را نمیکشیدیم شخصی که کلا یک صحنه در طول داستان بوده را به عنوان آهنگر به ما معرفی کنند!
قوس شخصیتی زیبای کارن و باز گذاشتن دست فاگی برای خودی نشان دادن را هم میتوان از اتفاقات خوب این فصل نام برد ، که برعکس فصل پیش که کل داستان محوریت کاراکتر مت مورداک را داشت ، در اینجا شاهد ساخته و پرداخته شدن تقریبا تمامی کاراکترها بودیم.

پانیشر دیردویل

بهتر است که دیگر حرفی هم از خساست بیش از اندازه سازندگان در مخفی نگه داشتن هویت بلک اسکای نزنیم ، به هرحال هرچقدر هم نویسنده سعی در بالا نگه داشتن هایپ بیننده بکند ، باید کمی هم اطلاعات به خورد مخاطبش بدهد چون هرکسی که دو سال پشت سرهم وقتش را برای تماشای این سریال گذاشته ، استحقاق دریافت کمی اطلاعات را دارد.

در نهایت ، همگیمان در زمانی زندگی میکنیم که جعبه جادویی در دوران طلایی اش سپری میشود – البته رسانه های داخلی را فاکتور میگیریم –  و خیلی از آثار سریالی بسیار با کیفیت تر از برادرهای بزرگشان که روی پرده ی نقره ی سینما پخش میشوند هستند و در این بین ، دِردِویل یکی از این بهترین هاست که در مقایسه ای کوچک بین خود آثار مارول ، تقریبا همگی این بلک باسترها را کنار زده و میدرخشد.

این سریال را به بقیه معرفی کنید!

سامان (ادمین نشریه)

مترجم کتاب های فانتزی - عاشق فیلم و سریال و کتاب

3 دیدگاه

  1. بازم مطلب عالی بود و فقط ۲چیز
    ۱.کاراکتر آهنگر کی بودش؟اصلا آهنگر کیه کارن زو کردش متوجه نشدم
    ۲.زمان پخش فصل سوم دردویل و فصول دوم جسیکاجونز و لوک کیج و شروع آیرون فیست و پانیشر رو میشه بگین
    راستی اگه میشه نقد فصل اول لوک کیج رو هم بنویسین لطفا که ببینم ارزش دیدن رو داره یا نه

    1. ۱٫ آهنگر یه کاراکتر بی فایده بود که مارول خیلی روش مانور داد. مانور پوچ! شاید بعداً مشخص بشه که چر اینقدر بزرگش کردن و فقط یه سکانس بهش اختصاص دادن.
      ۲٫ دردویل احتمالاً بهار آینده منتشر بشه. پانیشر هم در دست ساخت هست. جسیکا رو احتمالاً توی ۲۰۱۷ باید منتظرش باشیم چون به ۲۰۱۶ نرسید. و آیرون فیست هم درحال ضبطه. نقد لوک کیج هم بزودی قرار میگیره

  2. بخاطر جوابها ممنون
    ولی من سوال۱ رو خوب مطرح نکردم،منظورم نبود که اهنگر از کجا اومد،بلکه میگم..آهنگر کدوم شخصیت تو سریال بود،چنین کسی رو من سادم نمیاد الان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا